|
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:دوستت دارم, :: 9:24 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
دلم میخواهد دریچه های قلبم را چنان باز کنم که...... که تمام دوست داشتن های دنیا را در آن بگنجانم و با آن قلب به تو بگویم که... دوستت میدارم.... ادامه مطلب ... ![]()
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:انتظار, :: 9:18 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
آن وقت که شمعدانی ها آمدن پروانه ها را جشن گرفته بودند چه خوب بود قطره بارانی کمک میکرد ... تا هیچ وقت گرد و غباری بزم آنها را آشفته نکند
کودکی خاک بازی میکرد.... بالنی از آسمان رد شد... پیر زنی ترسید.... کودک برای بالن دست تکان داد .... و من در انتظار دمیدن صبح بودم ادامه مطلب ... ![]()
سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 10:31 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
به ماه نگاه میکنم یاد روی تو می افتم به شب که نگاه میکنم روزنه ی زیبای زندگی را در روی تو میبینم ....
تو مرا به گندمزارهای طلایی میبری
به چمنزارهای سبز رهنمون میشوی....
تو مرا یاد بوی باران می اندازی
تو مرا در خلوت تنهایی هایم شمع میشوی و قلبم را شادی کودکانه ای میبخشی ...
ادامه مطلب ... ![]()
![]() |