|
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:انتظار, :: 9:18 :: نويسنده : نرجس جلالی یزدی
آن وقت که شمعدانی ها آمدن پروانه ها را جشن گرفته بودند چه خوب بود قطره بارانی کمک میکرد ... تا هیچ وقت گرد و غباری بزم آنها را آشفته نکند
کودکی خاک بازی میکرد.... بالنی از آسمان رد شد... پیر زنی ترسید.... کودک برای بالن دست تکان داد .... و من در انتظار دمیدن صبح بودم نظرات شما عزیزان:
من منتظر شعرای جدیدتون میمونم...
![]() سحر
![]() ساعت9:38---9 مرداد 1391
پشت دریا شهریست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است بامها جای کبوتر هایی است که به فواره ی هوش بشری مینگرد دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است شاخه معرفتی است اشعارتون واقعا احساسی و عالی هستن بهتون میبالم مامان جون نرجس گلمون.. ![]()
![]() |